جدول جو
جدول جو

معنی خوش نگاه - جستجوی لغت در جدول جو

خوش نگاه(خوَشْ / خُشْ نِ)
چشمی که نگاه زیبا دارد. چشمی که نگاهی سحرآمیز دارد:
آن می که مست ازویم نی جام دیده نی جم
مانند شمع سرخوش زان چشم خوش نگاهم.
کلیم (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش نواز
تصویر خوش نواز
(پسرانه)
خشنواز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوش نهاد
تصویر خوش نهاد
نیک نهاد، نیکونهاد، نیکوسرشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش نواز
تصویر خوش نواز
ماهر در نواختن ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش گام
تصویر خوش گام
خوش رفتار، ویژگی آنکه با مردم به خوش خویی و مهربانی رفتار می کند، ویژگی انسان یا حیوانی که که خوب راه می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش نام
تصویر خوش نام
ویژگی کسی که میان مردم به نیک نامی و درست کاری معروف شده باشد، نیک نام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش نما
تصویر خوش نما
ویژگی هر چیزی که به نظر خوب می آید و ظاهرش خوشایند باشد، خوش منظره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش نوا
تصویر خوش نوا
خوش آواز، دارای آواز و صدای خوشایند و دلنشین
خوش خوٰان، خوش لحن، خوش الحان، خوش گو، خوش سرا، عالی آوازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورنگاه
تصویر خورنگاه
جای طعام خوردن، اتاق ناهارخوری، قسمتی از کاخ یا کوشک که جای غذا خوردن پادشاه و کسان او بوده است
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ)
ستور راهوار. (ناظم الاطباء). اسب خوش رفتار. اسب مطیع و خوب رو. اسب غیرحرون و تندرو، طعام لذیذ و نرم. (لغت محلی شوشتری) ، کنایه ازمعشوق با غنج و دلال. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نُ / نِ / نَ)
خوش منظر. منظری. دیداری. انق. حسن المنظر. نیکومنظر. نیکونما. خوبرو. (یادداشت مؤلف). مقابل بدنما.
- خوشنما نبودن، در انظار خوب نبودن. مخالف آداب نیک و اخلاق حسنه بودن. خوشایند نبودن
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نَ)
خوش صوت. با صوت خوب. خوش صدا. خوش آواز:
همه برگ او یک یک اندر هوا
از آن پس چو مرغی بدی خوش نوا.
اسدی (گرشاسبنامه).
در کنف فقر بین سوختگان خامنوش
بر شجر لا نگر مرغ دلان خوش نوا.
خاقانی.
شاهد دل ناشناست ورد زبان کژ مده
مطرب جان خوشنواست نغمۀ موزون بیار.
خاقانی.
بود بقالی و او را طوطیی
خوش نوا و سبز و گویا طوطیی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ شَ)
دهی است از دهستان فین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در شمال بندرعباس و خاور راه شوسۀ کرمان به بندرعباس با 700 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
به اصطلاح لوطیان فرج است. (آنندراج) (غیاث اللغات). جای خوش آمدن در شرم زن.
- خوشگاه رس،نوعی از آرمیدن با زن که بر سر شست یعنی نرانگشت پانشسته کنند و چنان حرکت دهند که شرم از سر رحم درگذرد و به بن رحم رسد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ لِ / لُ)
خوش عنان. مقابل بدلگام. رام. غیرسرکش
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نِ)
اصیل. که نژاد خوش دارد. خوش نسل. نژاده
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نَ مَ / مِ)
خوش آواز. خوش الحان. خوش آهنگ. خوش صدا. خوش ترانه:
نوای مطرب خوش نغمه و سرود ستخج
خروش عاشق سرگشته و عتاب نگار.
مسعودی.
از برای عاشقان مفلس اکنون بی طمع
بلبل خوش نغمه گه شه رود و گه عنقا زند.
سنائی.
آواز چنگ مطرب خوش نغمه گو مباش
ما را حدیث دلبر خوشخوی خوشتر است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نِ / نَ)
خوش سیرت. خوش باطن. خوش طینت
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
جای خوردن. مأکل. خوردنگه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خانه سرا، محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
نابینا کور اعمی. یا کور چشم حریر. (بقلب اضافه)، نوعی پارچه ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش نغمه
تصویر خوش نغمه
خوش آوا خوش آواز نیک سرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورنگاه
تصویر خورنگاه
کاخ با شکوه کوشک با جلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورنگاه
تصویر خورنگاه
((خُ رَ))
کاخ باشکوه، نام قصر باشکوهی در جده که به دستور پادشاه آن نعمان برای بهرام گور ساخته شد، خورنق
فرهنگ فارسی معین
خوش آواز، خوش الحان، خوشخوان، خوشنوا
متضاد: بدصدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوش آواز، خوش الحان، خوشخوان، خوش نغمه
متضاد: بدنوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد